کشم گردی ۱

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 598
بازدید سال : 1516
بازدید کلی : 196458

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 598
بازدید کل : 196458
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : بپ گپو
تاریخ : دو شنبه 29 اسفند 1401
نظرات

از لاندیگراف که اومدیم پایین چند تا ستون دیدیم که ساخته بودن از خشکی می رفت سمت دریا. تو دفترچه خاطرات پدر بابابزرگ یادمه از همین ستون ها یاد کرده بود. گویا قرار بوده پایه های یه پل باشه به اونور آب. پلی که دو ماهه باید آماده می شده ولی همون اول کار دیدن نمیشه و دشمنا نمیذارن تکمیل بشه، قید ساخت اونو زدن و الان بعد سالها و به خاطر قدمت زیاد ازش به عنوان میراث باستانی استفاده میشه. ملت همینجور نگاش می کنن و عبرت می گیرن از تاریخ. میگن طرح دادن قراره بالای ستونا دو تا مجسمه کله شتر نصب کنن بشه یه مدل از تخت جمشید. اسمش هم میشه تشت مهشید. به این رفیقمون زنگ زدیم. گفت بَکیه ماشینای پلاک ملی، سرهدی سهارن مث شمان، دارن میرن سمت کِشم. بیفتید دومبال اونا. فَکَط حواستون جم بشت که هر جا پیچ دیدین برید سمت شَرک، می فهمی که؟ طرف مَشرک. ما هم حرف گوش کن و مطیع. چون قرار بود حتی الامکان نپیچیم، یهو سر از کوچه پس کوچه های یه روستا در آوردیم که بعدها فهمیدیم اسمش الفت بود. جای جالبی بود. گویا مدارس اونجا تازه تعطیل شده بود. می شد دخترهای مدرسه ای رو دید تو کوچه ها. و البته انگار ناخواسته وارد پیست مسابقات رالی موتورسواری فانتزی اونجا شده بودیم. همینجور موتور پشت موتور بود که با سرعت و در حالت تک چرخ رد می شد. چه رقابتی در جریان بود ماشاالله. حرکات آکروباتیک با موتور. همه شون از دم تک چرخ. اینا باید می رفتن تو صنعت فیلمسازی نقش بدلکار رو بازی می کردن. تو الفت داشت استعدادشون هدر می رفت واقعاً. اونجوری که ما دیدیم، اینا پایین پریدن از کوه و پریدن تو دره و سقوط آزاد از رو ساختمونای بسیار بلند و بیرون پریدن از ماشین در حال حرکت با سرعت ۳۰۰ تا براشون کاری نداشت. کافی بود دو تا دختر بیاری وایستن تو صحنه تا اونا برن تو حس انجام حرکات آکروباتیک محیرالعقول. جلوتر دیدیم یارو ایستاده بود داشت با موتورش ور می رفت. دیدیم موتور اصن تایر جلو نداره. کلاً از بیخ تایر رو کنده بود انداخته بود دور. میگیم پس کو تایر جلو؟ میگه والا تا پارسال داشت. یه بار پنچر شد. دیدم حال ندارم ببرمش تعمیرگاه و تازه، دیدم تایر جلو که اصن کاربرد نداره برام و من که همش تک چرخ می زنم. دیگه گفتم تایر جلو رو بی خیال بشم. بعد بدون اینکه ازش چیزی پرسیده باشیم خودش گفت اون چند نفر خانم رو می بینی؟ اون دختر وسطیه دختر خالمه. فردا عروسیشه. دختر عموش نامزد منه. منم سه ماه دیگه عروسیمه. با گفتن این جمله لپش چنان گلی انداخت که مشابه اونو فقط تو کارتن سفید برفی دیده بودیم. شاه دوماد رو نگاش می کردی به زور ۱۵ ساله میشد. اون عروس هم که اشاره کرده بود بهش بیشتر به دختر بچه ای شبیه بود که داشتن میرفتن سوپرمارکت، مامانش براش شکلات بخره.

زنگ زدم به رفیقمون بهش گفتم اشتباهی رفتیم تو الفت. یه مقدار دیرتر می رسیم. گفت پروا نداره. حالا که پیچیدی به اون طرف همونجا هم بد نیست یه چرخی بزنید. برید بلوار ساحلی عکس بکَنید.

داشتیم دنبال کسی می گشتیم ازش بپرسیم بلوار ساحلی کجاست. اینور رو نگاه می کردی پنج تا سگ گردن کلفت، اونور رو نگاه می کردی یه سگ با شش تا توله، ماشاالله انگار به ازای هر آدم چهار تا سگ اونجا زندگی می کرد. البته همچین نیازی هم به سوال پرسیدن نبود چون تو الفت همه مسیرها آخرش بخای نخای به جاده ساحلی ختم میشه دیر یا زود. غیر از ما چند ماشین دیگه هم از مهمونای جزیره اونجا بودن مشغول گرفتن عکس یادگاری. یه چند تا لنج تو صحنه وجود داشت که همه میخواستن تو زمینه عکس شیکشون بیفته. این وسط هم خب طبیعیه یه چند نفر از اون خانوما بخان با خانواده شون عکس یادگاری خودمونی بگیرن بدون اینکه حجابشون کامل باشه، اونم همش در حد چند ثانیه، اونم جایی که شلوغ هم نیست و کسی هم کار نداره و مردم ساده دل سرشون تو کار خودشونه. شاهد صحنه های خوبی بودیم. که ناگهان اوضاع با حضور چند موتوری به هم ریخت. مشخص بود از بومیهای اونجا بودن. گویا خبردار شده بودن که چند خانم روسری ها رو اندازه نیم وجب بردن عقب، و این قضیه زده بود محکم تو رگ غیرت اونا و اونو کبود و متورم کرده بود. دیگه همینجور سنگ بود که می رفت سمت ماشین اون مسافرای مظلوم متحیر. همونقدر که اون جوونا رو رعایت حجاب تعصب داشتن، مسافرا رو ماشینشون حساس بودن، به هر حال کوئیک هم کوئیکه. یعنی اگه سنگ خورده بود به ملاج یارو، اونقدر قاطی نمی کرد. یه سر و صداهایی بلند شد و صداهای اعتراض و بد و بیراه شنیدیم و داشت جمعیت زیاد می شد. جوونا می گفتن اگه میخای موها رو بریزی بیرون برید همونجایی که بودین اینجا جای این کارا نیست و ... دیگه مسافرا که عکس گرفته بودن و دنبال دردسر نمی گشتن راهشون رو گرفتن و با خاطره ای تلخ الفت رو ترک کردن. حالا ما موندیم و هوس پیاده شدن و عکس گرفتن با اون منظره دریا و استوری گذاشتن و همزمان ترس و استرس سنگ و چوب. قبل از پیاده شدن دو سه بار زیب شلوار رو چک کردم یه وقت باز نباشه، دکمه بالایی پیراهن رو هم بستم و برای پیشگیری از هر گونه مشکل مرتبط، پیراهن رو از شلوار آوردم بیرون و با ذکر شهادتین از ماشین پیاده شدم. برا اطمینان از یکی از اهالی اونجا پرسیدم میشه عکس گرفت؟ اینجا یه وقت منطقه حساس نظامی که نیست؟ تابلوی ٬عکاسی ممنوع٬ هم که نمی بینم. اونم که صاف و صادق گفت: نه بابا. اون مورد قبلی به دستور حاکم اینجا انجام شد که نوچه داره و همه چیز رو رصد میکنه و اگه از چیزی خوشش نیومد با این روش های نوین با اونا مقابله میکنه. اینو که شنیدیم با خیالی تقریباً راحت تر چند تا عکس گرفتیم و بعدش راه افتادیم بریم سمت مقصد اصلی مون.


تعداد بازدید از این مطلب: 124
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود